• وبلاگ : علم اجتماعي مسلمين (دين و جامعه)
  • يادداشت : شيطنت طلبگي!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام. خاطره جالبي بود. البته اين قضيه رو مکررا از زبان رفقا شنيده بودم. اما بهتر بود به ماجراهاي «تاران و رکس» هم پرداخته شود. يادمه اونقدر از دست اين موتور گازي خسته شده بود که مي گفت : آقالار، من گورک بوني آپارام ميدان توحيده اوت ويرام قيزيشام گلم!
    پاسخ

    سلام خدمت دوست عزيز. خاطرات آقاي تارن تمومي نداره. فکر کنم بايد همه ي دوستان دست به دست هم بدن تا بتونيم قسمتي از اين خاطرات ناب رو زنده کنيم
    سلام .... خيلي واسم جالب بود ... طرز فکرم يکم تغيير کرد در مورد حوزه و طلبه ها ..موفق باشيد
    پاسخ

    سلام ممنون از حضورتون
    + محمود 

    سلام آره يادش بخير البته مينوشتي اين آقا رضا امان به پيراهن هاي اتو شده من هم نميداد ومن باهاش چيکارا که نمکردم. سلام برسون دستت درد نکنه
    پاسخ

    سلام ممنون از حضور شما آقا محمود عزيز. ان شاء الله تو قسمت هاي بعدي حتما. سلامت باشيد

    سلام برادر من دستگاري نکردم از جايي گرفتم

    اگه زحمتي نيست وبلاگ بنده رو لينک کنيد

    پاسخ

    سلام بر برادر بزرگوار. باعث افتخار بنده هست که وبلاگ شما رو لينک کنم
    سلام برادر چه طوري شما چقدر دير به دير مطلب آپلود ميکني
    دلمون پوسيد به ما هم خيلي کم سر ميزني ايشالا امتحان شفاهي بري قم حالت رو بگيرن
    پاسخ

    سلام عليک برادر بزرگوار. ممنون از حضورتون . دعا کنيد که زودتر آپ بشيم. امتحان شفاهي هم رفتيم و ......
    سلام کيفين؟ اگه يادت باشه اين قضيه را زماني وقوعانديد که همه ما مجرد بوديم و در حقيقت آق رضا زودتر از همه اقدام کرده و به حرف فروشنده سيمان!!!! سبزه ميداني عمل کرده بود!!! (اميدوارم مطلب را گرفته باشي چون بيشتر از اين نمي تونم مساله را باز کنم) اما متاسفانه يا خوشبختانه ديرتر از همه ما ازداواجيد. اين هم از خوش شانسي هاي اون بنده خداست ديگه.
    پاسخ

    سلام ممنون. بله درسته

    سلام خوشحال مي شويم به وبلاگ ماهم سري بزنيد

    سلام و خداقوت. شوخي تان زيبا بود و البته دوستان حتماً به خاطر آن شوخي که با صداقت همراه نبود توبه کرده اند ديگر:))))
    پاسخ

    ممنون برادر. لطف کرديد، تشريف اورديد. بله توبه کردند.
    سلام حاجي
    انصافا همه ما از اون روزها خاطرات تلخ و شيرين زياد داريم که يه روزي تو وبلاگ حاج آقا رضا مفصل براش نوشتم. الان اينترنتم داره قطع ميشه و نمي تونم زياد بنويسم اما؛
    شرح اين هجران و اين سوز جگر
    اين زمان بگذار تا وقت دگر
    پاسخ

    سلام بر آقاي بيات عزيز. ممنون از حضور شما. آقا رضا فکر کنم نظرات دوستان رو ببينه خيلي خوشحال بشه :(
    سلام و درود بي پايان بر همه رفقا و خصوصا سعيد و رضا...
    يادش به خير، البته بايد متذکر شد که خاطرات شيرين ازدواج و رضا خيلي مفصلتر از اين بحث هاست. خاطراتي از قبيل: قدم زدن در پياده رو، خط ريز، کت و شلوار خاکستري، وساطت سيد اصغر و شرکاء در جهاد سازندگي، اصغريه پايين، شاخلانديرما، پيرمرد سبزه ميداني و... صدها خاطره ديگر
    اما اين نغزنامه که دوست عزيزم جناب سعيد خان نوشته اند مارو برد به فضاي طلبگي و حجره نشيني!
    ممنون سعيد...
    تبصره: يادمه وقتي ازش پرسيدن چي شد، آهي بلند کشيد و گفت آباجي هم رفت...! و بعدا فهميديم که آه بلند به خاطر تاخير در ازدواج بود نه چيز ديگري!
    در حال خداوند آباجي را رحمت کند...
    پاسخ

    سلام کاظم جان ممنون از حضورت. واقعا ياد آن روزها بخير. مخصوصا ياد ورود و تخصص آقا رضا هم بخير.

    ياد شيطنت جناب سلماني افتادم....

    آخي بنده خدا دوستتون چه حالي شده:)

    خدارحمت کنه همه ي اموات رو...مخصوصاً آباجي رو

    سلام خدمت شما موفق باشيد.

    پاسخ

    سلام . ممنون از حضورتون. متاسفانه از شيطنت آقاي سلماني خبر ندارم. مشتاق دونستن هستم. شما هم موفق باشيد.
    سلام مبارك باشه پستتون هم كه برگزيده شد...خاطره ي جالبي بود...شما كه دست به نوشتنتون خوبه ، چرا دير به دير آپ ميكنيد؟!
    پاسخ

    سلام. ممنون. شما لطف داريد. کمبود وقت مشکله اصليه..
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ چهارشنبه 17 آبان 91 نوشته (شيطنت طلبگي) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    ممنون. حاجي. ارادت